آنکه ریش و سبلت وی بتازگی دمیده باشد. (ناظم الاطباء). نوخط. که تازه از رخسارش خط برآمده باشد. آنکه بتازگی خط او دمیده باشد. آنکه موی تازه بر رخسارش دمیده باشد: با لب تازه خطش چند سیاهی بزند چهرۀ آب خضر را بزمین می مالم. صائب (از آنندراج). دارد ز انفعال رخ تازه خط او در پیرهن ز جوهر خود خانه آینه. صائب (ایضاً)
آنکه ریش و سبلت وی بتازگی دمیده باشد. (ناظم الاطباء). نوخط. که تازه از رخسارش خط برآمده باشد. آنکه بتازگی خط او دمیده باشد. آنکه موی تازه بر رخسارش دمیده باشد: با لب تازه خطش چند سیاهی بزند چهرۀ آب خضر را بزمین می مالم. صائب (از آنندراج). دارد ز انفعال رخ تازه خط او در پیرهن ز جوهر خود خانه آینه. صائب (ایضاً)
روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی: در باغ بگشاد پالیزبان بفرمان آن تازه رخ میزبان. فردوسی. بدو گفت بهرام تیره شبان که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟ فردوسی. که کن و بارکش و کارکن و راه نورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری. ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی. منوچهری
روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی: در باغ بگشاد پالیزبان بفرمان آن تازه رخ میزبان. فردوسی. بدو گفت بهرام تیره شبان که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟ فردوسی. کُه کن و بارکش و کارکن و راه نورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری. ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی. منوچهری
نخل تازه. خرمابن جوان و سرسبز. نخل نورسته و باطراوت. خرمابن شاداب و بارور: ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن ز خشک بید هر افسرده دل چه آری یاد؟ خاقانی. ، مجازاً بمعنی محبوب نیز آمده است: تازه نخل گهری را بمن آرید و مرا بهره ای زآن گهری نخل ببر بازدهید. خاقانی
نخل تازه. خرمابن جوان و سرسبز. نخل نورسته و باطراوت. خرمابن شاداب و بارور: ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن ز خشک بید هر افسرده دل چه آری یاد؟ خاقانی. ، مجازاً بمعنی محبوب نیز آمده است: تازه نخل گهری را بمن آرید و مرا بهره ای زآن گهری نخل ببر بازدهید. خاقانی
گل تازه. گل نوشکفته: از تازه گل لاله که در باغ بخندد در باغ نکوتر نگری چشم شود آل. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219). جامه ای بفکن و برگرد بپیرامن جوی هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی. منوچهری. فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است خاصه بوقتی که تازه گل ببر آید. خاقانی. رخی چون تازه گلهای دلاویز گلاب از شرم آن گلها عرق ریز. نظامی. ، مجازاً محبوب و معشوق را گویند: آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد زآن پیش که بگذارد گلزار، نگه دارش. خاقانی
گل تازه. گل نوشکفته: از تازه گل لاله که در باغ بخندد در باغ نکوتر نگری چشم شود آل. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219). جامه ای بفکن و برگرد بپیرامن جوی هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی. منوچهری. فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است خاصه بوقتی که تازه گل ببر آید. خاقانی. رخی چون تازه گلهای دلاویز گلاب از شرم آن گلها عرق ریز. نظامی. ، مجازاً محبوب و معشوق را گویند: آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد زآن پیش که بگذارد گلزار، نگه دارش. خاقانی